«در خانواده ای پرجمعیت، و از پدر و مادری که هر دو از نعمت خواندن محروم بودند، متولد شدم. اگر برخی از خواهرها و برادرانم در کودکی فوت نمیکردند، با پدر و مادرمان دوازده نفر میشدیم. از آن همه اکنون دو خواهر و سه برادر برایم باقی مانده. هر دو خواهرم، دیپلم که گرفتند، خیلی زود ازدواج کردند و تشکیل زندگی دادند، ولی دو تا از برادرانم (کورش، که بزرگتر از همة ما هست، و اسماعیل) هنر را انتخاب کردند. بیژن با رفتن به دنبال ورزش، بوکسور (و در حال حاضر مربی) موفقی شده.»
پدر بهزاد، مردی دقیق، با دستانی ماهر، ذهنی خلاق و کنجکاو بود، به طوری که از جوانی علاقه مند به کارهای فنی میشود. و این مربوط به سالهایی است که ابزار و وسایل مکانیکی- و سپس برقی- رفته رفته وارد خانههای مردم میشد. گرامافون، چراغ زنبوری، تفنگ شکاری، چرخ خیاطی، چرخ شیر (وسیله ای برای جدا کردن خامه از شیر)، چرخ گوشت، ... اینها وسایلی است که خیلی زود جزیی جدایی ناپذیر و لازم در زندگی مردم به حساب آمد. و او، بی آن که آموزش ببیند، خیلی زود با عملکرد آنها آشنا میشد، و، در صورت خرابی، براحتی عیب شان را برطرف میکرد.
«پدرم در هر کاری که وارد میشد، حرفی برای گفتن داشت و موفق بود. در آن زمان، که داشتن تفنگ منعی نداشت، اسلحههایی را که خراب میشد یا نشانهها را درست نمیزد، اصلاح میکرد و در صورت نیاز به قطعه ای معیوب شده، آن را میساخت و جایگزین میکرد، به طوری که دقت اولش را پیدا میکرد.»
«علاقه اش به موسیقی باعث شده بود، نه تنها از عمده تعمیر انواع گرامافون برآید، بلکه صفحات آسیب دیده را هم ترمیم میکرد.»
این توانایی گویا در خانوادة وی امری موروثی بود، چنان که پدربزرگش هم تواناییهایی اینچنین داشت.
اجداد پدری گویا در شمال ایران ساکن بودند. بعد «پدربزرگم به قزوین آمد و در آنجا ساکن شد.» سپس، در سالهایی که گسترش معیوب و بی اختیار تهران سرعت مییافت، میرفت تا خیلی زود به کلان شهری دودزده و بسیار عظیم تبدیل شود؛ یعنی در اواخر سالهای دهة 20، پدر به اتفاق همسر و تنها پسرش (کورش) به تهران مهاجرت کردند.
آغاز کودکی بهزاد در خیابان "خوش" سپری شد.
«در خانه ای بسیار محقر به دنیا آمدم و زندگی کردم»؛ با اقتصاد بسیار بد غالب خانوادهها، در خانههایی که هنوز از آب لوله کشی و برق محروم بودند، کوچههایی که جولانگاه بازی بچهها بود، و با اولین باران در فصل سرما، آنچنان گل ولای میشد، که مردم را کلافه، و بچهها را ناچار به کُنج اتاقهای کوچک و تاریک میکشاند. «آب انبار خانهها را به نوبت با آب جاری، که از کوچهها و در جویهایی روباز میگذشت، پر میکردند. و این جیرة چند روز آبی میشد که بعد از ته نشینی، با طناب آن را میکشیدیم و مصرف میکردیم. روشنایی خانهها با نور فانوس و گردسوز تأمین میشد. من در زیر چنین نوری تحصیل را آغاز کردم.»
کودکی ایام بی خبری است؛ بی خبری از همه چیز. درعوض، به لطف میل سیری ناپذیر به زندگی، هر اندازه که روشنی روز امکان میداد، و نیروی کودکی بود، فرصت بازی از دست داده نمیشد. هر چیزی که در اطراف یافت میشد، وسیله ای برای بازی به حساب میآمد: چوب، سنگ، استخوان، هستة میوه، لاستیکهای فرسوده، سیم، کاغذ، مقوا، ... و در نبود اسباب بازیهای امروزی، ذهن کودکانه، قابلیتهایش را عیان میکرد.»
«در شش یا هفت سالگی، به بادبادک بازی خیلی علاقه مند شدم؛ و سرگرمیاصلی من و غالب بچههای آن سالها بود. آن قدر در خیابان "نواب" با، بادبادک سروکار داشتم، که خیلی زود هوا کردن و ساختنش را به خوبی فرا گرفتم، و در این کار شهرت یافتم. بادبادکهایی را که درست میکردم، همیشه مشتری داشت و آنها را میفروختم.»
بهزاد و برادرانش در جوار پدر، تواناییهای خود را به تدریج کشف میکردند. پسرها همگی قابلیتهایی شبیه به پدر مییافتند. هرچند نحوه کار پدرشان را ادامه ندادند. درهرحال، زندگی در تهران و تحصیل،چشم اندازها و فرصتهای تازه ای را مقابلشان قرار داد و اینها هرگز حاصل نمیشد-شاید- اگر مادر همة وجودش را عاشقانه برای زندگی و خانواده نمیگذاشت.
«مادرم زنی فداکار، ازجان گذشته، بامحبت، پاک، شریف، دست ودل باز، بود، زنی که همیشه نزد هر کسی که او را میشناخت، از شخصیتش به نیکی یاد میشد. مرگش خیلی زود و در چهل وشش سالگی در اثر سانحة تصادف اتفاق افتاد.»
بهزاد به سن مدرسه که رسید، او را در دبستان "داریوش" ثبت نام کردند. سالهای دبستان آغاز دور شدن از خانه وخانواده، تجربة کسب استقلال و یافتن هویتهای تازه است. درس، مشق، کتاب، کاغذ، قلم و رنگ، مدادهای رنگی، تصاویر کودکانة کتاب. اولین طرحها و نقشها، و تشویقهایی که نه به خاطر درس، بلکه برای نقاشی نثار میشود.
نقاشی هویت تازه ای است، بخصوص در مدرسه، که ضعفهای دیگر درسها را جبران میکند. به سالهای آخر دبستان که رسید، کورش (برادر بزرگ تر) برای تحصیل در رشتة نقاشی وارد هنرستان شد. تلاش و پیگیریهای شبانه روزی کورش، کار مداوم در خانه، کاغذ، زغال، رنگ روغن، بوم، قلم مو، بوی تربانتین، قلم، مرکب، ... اینها مناظر تازه ای برای بهزاد است تا با کنجکاوی و علاقه نظاره کند. کودکی، بازی است. همه چیز، بازی است. زندگی، بازی است. و نقاشی، بازی بسیار مورد علاقه اش میشود. و خوشنویسی. و موسیقی. موسیقی؟ تنها صداست، صدایی که بر دلش مینشیند و جانش را صیقل میدهد.
سیکل اول دبیرستان را در مدرسه "شیخ الرئیس" در خیابان نواب ثبت نام میکند. درسها سخت تر میشوند. فضای مدرسه هم جدی تر. و معلمها! برای هر درس یک معلم، در هفته یکی دو ساعت بیشتر شاگرد کلاسش را نمیبیند. و ارزشگذاریها طبعاً به دانش آموزانی که در درس کوشاترند...!
توانایی بهزاد در نقاشی است. در کارهای دستی است. در دستهای اوست. در ذهن خلاق اوست. این را معلم "درس طبیعی" تشخیص میدهد، نه همة معلمها. به همین خاطر، سیکل اول قدری طول کشید تا به پایان رسید.
«آقای کشاورز معلم درس طبیعی من بود و هربار که دربارة قلب، ریه، کلیه، ... توضیح میداد، شکل آن را بسیار بزرگ (روی مقوای 70×100) میکشیدم. با ذکر همة مشخصات. با خط خوش. و او من را خیلی تشویق میکرد. به صورت کتبی. مینوشت که: تو کی هستی، چی میشوی، ... و این نقش فوق العاده ای در زندگی ام داشت. هر کاری که انجام میدادم، مورد توجهش قرار میگرفت.»
سیکل اول دبیرستان، که به پایان رسید، تکلیف او هم برای ادامه درس روشن بود. به هنرستان میرفت. منتها بیشتر علاقه به تحصیل در رشتة موسیقی داشت. اما وقتی برای ثبت نام مراجعه کرد، با محدودیت سنی مواجه شد. هنرستان موسیقی، دانش آموزان را بعد از پایان تحصیل در دبستان میپذیرفت (و میپذیرد). پس در رشتة نقاشی امتحان داد و پذیرفته شد. محمدابراهیم جعفری، علی قهاری، فرشچیان، مهرگان، عالیوندی، شهلاپور، جابر عناصری و خانمهاشمیاز جمله معلمهای او بودند.
«جعفری و قهاری مؤثرترین معلمهایم هستند. قهاری در مجسمه سازی خیلی خوب سواد دیدن و کار کردن را به من آموخت. مدت سه سال به عنوان دستیار برای ساخت مجسمههای میدانی با او همکاری کردم، از 1350تا 1353. جعفری از خصلتهای مهمش آزاد گذاشتن ما در آتلیه برای کسب تجارب مختلف بود. ما واقعاً هیچ محدودیت فکری، ابزاری و تکنیکی نداشتیم. و او با رفتاری کاملاً دوستانه و آزادمنشانه، با بچهها روبه رو میشد.من در طول این سه سال که با آقای جعفری بودم، بسیار خاطرات خوشی از او در خاطرم مانده. عالیوندی هم خیلی تشویقم میکرد. دوران هنرستان، که به پایان رسید، هم عالیوندی و هم جعفری به من توصیه کردند، به جای رفتن به دانشگاه، خودم همین مسیری را که در هنرستان یافته بودم، ادامه دهم. بنابراین، به جای رفتن به دانشگاه، ترجیحاً به سربازی رفتم.» (1353- 1355).
در طول سربازی، بعد از پشت سر گذاشتن دورة آموزشی، به خاطر تواناییهایی که داشت، خیلی زود جای خودش را باز میکند. در تهران میماند و با حرمتی که یافته بود، ایام سربازی را به پایان میرساند.
بعد از آن در "انجمن سینمای جوان" دو سالی را به تحصیل کارگردانی سینما پرداخت. و سرانجام با تصمیم به ادامة تحصیل، در رشتة گرافیک دانشکده هنرهای تزئینی پذیرفته شد (1357).
ورود او به دانشگاه، همزمان با اوج گیری تب انقلاب بود. و این تب، بهزاد را خیلی درگیر کرد. کورش شیشه گران از یکی دو سال قبل تر (1355)، با ایدة حذف سفارش دهندة پوستر، به تولید پوسترهایی با مضامین اجتماعی یا سیاسی پرداخت که با تکثیر آنها و سپس نصب بر دیوار پیاده روها یا ارسال پستی برای افراد، سازمانها، سفارتخانهها و حتا نهادهایی در خارج از کشور، تلاش کرد به نوعی هنر و پیام رسانی از این طریق را وارد زندگی مردم کند. از جمله "خیابان شاهرضا هنر است" (1355) و "به خاطر صلح در لبنان" (1355). این دومیاز سوی "سازمان ملل متحد" مورد تقدیر قرار گرفت.
با اوج گیری انقلاب، روند تولید و تکثیر پوسترها (اغلب به وسیلة چاپ سیلک اسکرین) سرعت بیشتری پیدا میکند .پس به کاری سه نفره پرداختند که همگی در طراحی، تأمین هزینه، تکثیر و توزیع آن به مشارکت تنگاتنگی میپردازند.
«فعالیت گروهی ما در خلق چهل پوستر سیاسی دوران انقلاب از دل عشق، ایمان، جسارت و گذشت بوجود آمد، که این مهم را از مردم آن روزگار آموختیم. مردم از کلمة من گذشته و به ما رسیده بودند. آن زمان همة مردم برای هم پل عبور بودند و ما برادرها هم کنار هم با این معرفت کار و زندگی میکردیم."
«تا پیش از این، چنین کاری، که بدون سفارش دهنده و صرفاً با هزینة شخصی و با جرأت و جسارت و با کیفیت خوب، پوسترهایی کاملاً مرتبط با مسائل روز و خواستههای مردم تولید و پخش شود، در ایران سابقه نداشت.»
"آزادی زندانیان سیاسی"، "آزادی قلم"، "جعمة سیاه"، ... از جمله عناوین پوسترهایی است که در روزهای پرتب وتاب انقلاب بر دیوارهای شهر و در دست مردم معترض در خیابانها دیده میشد. علی اصغر قره باغی در توصیف این بخش از فعالیت برادران شیشه گران میگوید: «... این پوسترها سفارش دهنده ای نداشت. آنها را با دشواری بسیار در ابعاد 140×50 و 70×50 به روش کُند و وقت گیر سیلک اسکرین تکثیر میکردند و ...»
با، بالا گرفتن تب وتاب انقلاب و یافتن تهیه کننده، سرانجام اجازة چاپ هم گرفته شد و پوسترها با سرعت و تنوع بیشتر چاپ میشد و در دسترس همگان قرار میگرفت. برخی از این پوسترها به بهای پانزده یا بیست ریال فروخته میشد تا مگر بخشی از هزینة تهیة کاغذ و چاپ که دست وبال آنان را میبست فراهم شود. با پیروزی مردم و به ثمر رسیدن انقلاب، پوسترهای برادران شیشه گران رونق بیشتری یافت؛ درودیوار شهر را پوشانده بود و بسیاری از خبرنگاران، که برای تهیة عکس و خبر به ایران سفر میکردند، نمونههایی از آن را برای چاپ در مطبوعات خارج با خود میبردند.
3- در 1358، با شرکت در تعدادی نمایشگاه جمعی به ارائة پوسترهای خود میپردازد: در دانشگاه تهران، در کانون نویسندگان ایران و در کانون محققین ایران.
روند تولید این پوسترها تا ابتدای 1360 هم تداوم داشت و بدین طریق جمعاً چهل پوستر خلق شد.
«در طی دو- سه سال آخر، تأثیرات اجتماعی این پوسترها فراتر از تهران و در شهرها و روستاهای مختلف و حتا خارج از کشور رفت، که در آن سالها این برای ما موفقیت بزرگی بود.»4
بار دستگیری و زندانی شدن هر سه برادر، این روند هم دیگر ادامه نیافت. هرچند تأثیرات عمیق آن همچنان در شکل فعالیت هنری آنها باقی مانده است.
دوران تحصیل بهزاد شیشه گران در دانشگاه خیلی به درازا کشید (1357- 1366). ولی این ایام با کمترین حضور در دانشکده سپری شد.
«دو ترم اول مصادف با انقلاب و حوادث پس از آن بود. سپس انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها رخ داد. بعد هم که به زندان رفتم و بعد از آزادی هم یک سال دانشکده من را از تحصیل محروم کرد. بعد از آن بیشتر برای ارائه تکالیف و پاس کردن درسها، هر دو- سه هفته سری به دانشکده میزدم.»
بعد از آزادی، با دایر کردن مکانی در خیابان "جمهوری" فعالیت مشترک هر سه ادامه مییابد. از این فضا برای تدریس و هم دریافت و انجام سفارشهای گرافیکی به طور مشترک استفاده میشد.
«از زندان که بیرون آمدم، دیگر عملاً ادامه تولید و تکثیر پوسترها امکان پذیر نبود. آزادی ما همراه با تعهد صورت گرفت. خود من بیست سال ممنوع الخروج از کشور بودم. بنابراین، تا 1368 هیچ فعالیت آشکاری نداشتم و در خلوت خودم، در کنار فعالیت اقتصادی که دنبال میکردم، کمابیش به طراحی و نقاشی هم میپرداختم. بخصوص روی طراحی از پیکره و چهره خیلی متمرکز شده بودم.»
بعد از جنگ؛ از سرگیری فعالیت گالریها و تحرکی تازه در طیف وسیعی از نقاشان باسابقه و جوان را شاهدیم. اولین نمایشگاه فردی بهزاد شیشه گران در همین زمان برپا میشود (1368). موضوع نمایشگاه، چهرههایی از "غلامرضا تختی" است.
«میخواستم کسی را که مردم از صمیم قلب دوستش داشتند، مطرح کنم. کسی که نزد همة قشرها مظهر جوان مردی، اخلاق و پهلوانی است.»
«بیش از سی پرتره از تختی با شیوهها و ابزارهای مختلف کار کردم. قصدم برگزاری نمایشگاه، همزمان با سال مرگ تختی در "کانون نشر نقره"5 بود. با همین نیت با محمدرضا اصلانی (فیلم ساز، مستندساز، شاعر نقاش و مدیر نشر نقره، که به اتفاق همسرش سودابه فضایلی (مترجم) آنجا را اداره میکردند) صحبت کردم.
او هم خیلی استقبال کرد، و قرار شد 17 دی این نمایشگاه برپا شود. یکی از پرترهها را به پوستر تبدیل و در دوهزار نسخه تکثیر کردم و با بسیج شاگردان و دوستانم در بسیاری از نقاط تهران، این پوسترها را بر دیوارها یا در مغازهها نصب کردیم. پوسترها کار خودشان را کردند. افتتاح نمایشگاه غیر قابل تصور بود. از همة قشرهای جامعه سرازیر شدند: از سیاستمداران گرفته تا طیفهای مختلف هنرمندان، ورزشکاران، مردم کوچه وبازار (بخصوص خانی آباد) از نمایشگاه دیدن کردند.
و این تا آخرین روزهای نمایشگاه ادامه داشت. اخبار آن هم در بسیاری از نشریات کشور انعکاس یافت، و چهار گروه تلویزیونی هم برای گرفتن گزارش و پوشش نمایشگاه اقدام کردند. حتا در شب افتتاحیه، خبر آن از طریق اخبار سراسری اعلام شد. بسیاری از پوسترهای این نمایشگاه، در حالی که کاملاً رنگ وروی آنها رفته بود، تا بیش از دو سال، همچنان روی دیوارهای شهر باقی ماندند، بی آن که از جانب مردم آسیبی به آنها برسد. گویی با احترام و توجه، سیمای تختی را محفوظ نگه داشتند. بعد از گذشت این همه سال هنوز گاهی پوستری از آن را نزد افراد و یا در مغازهها میبینم.»
بعدها این مجموعه طراحی، در کنار طرحهای دیگری از تختی، که به مرور به آن افزوده شد، در کتابی با عنوان "یک صد پرتره از سیمای پهلوان تختی" (1377) به چاپ رسید. به بهانة چاپ این کتاب و در مطلبی پیرامون طرحهای آن، جواد مجابی مینویسد: «بهزاد برای رسیدن به شناخت عمیق تر موضوع کارش، که موضوع خیال جامعه هم هست، راه دشواری در پیش دارد. میکوشد، برای دست یابی به حقیقت زندگی او، خطوط اصلی زندگی نامه اش را بخواند و بشنود، بعد به افسانهها و تخیلات این وآن دربارة پهلوان گوش کند، سپس در سطح و عمق فرایندی که زنده و جاری است، حرکت کند، و در آنچه خود قهرمان بوده است، و آنچه مردم و زمانه از او ساخته اند، تأمل نماید.
دست آخر، آگاهیهای به دست آمده، او را روبه روی صفحة سفید و کاغذ و پرده به ترسیم آنچه تصویرشدنی و حس کردنی است، اما ضرورتاً بیان کردنی نیست، برمیانگیزد. به همین منظور، او سعی میکند با شگردهای اکسپرسیونیستی، حسهای پنهان و جهان درونی پهلوان را- آن گونه که بوده است، یا آن گونه که دیگران تصور میکرده اند- بکاود و در ضربههای موجز و قوُی قلمش آشکار کند.»6
خود وی نیز در گفت وگویی پیرامون پرترهها میگوید: «همان طور که قبلاً هم اشاره کردم، قصد من در کار پرتره سازی، صرفاً شبیه سازی نبوده و قطعاً به دنبال انتزاع هم نبوده ام؛ بلکه خواسته ام نوعی نگاه انتزاعی را با شخصیت تختی و شباهت چهره اش درآمیزم و پا در عرصه ای بگذارم که از درون این تلفیق، به بیانی نو و معاصر از هنر دست یابم. تجرید و انتزاع هم از جنس ظواهر نیستند؛ بهترین زبان توصیف چیزهایی هستند که به ظاهر نمیآیند. ضمناً، سعی کرده ام تجرید و انتزاع در خط، سطح، فرم و رنگ، در قالبی نمادین از چهره ای شناخته شده به نمایش بگذارم و به سهم خود در ارتقای درک بصری مردم کشورم شریک شوم.»7
شیشه گران در نمایشگاه بعدی خود (گالری سیحون- 1369) روی موضوع خواندن و نوشتن، انگشت میگذارد.
سازمان یونسکو این سال را (1990) سال "سواد یا خواندن" نامگذاری کرده است. به همین خاطر وی تلاش میکند زمان برپایی نمایشگاه، با آغاز سال تحصیلی (اول مهر) همزمان شود. این بار هم با تکیه بر یک موضوع خاص (عمل نوشتن و عمل خواندن) بارها با شیوه و شکلهای متعددی آن را اجرا میکند.
«مهم ترین انگیزه ام این بود که به مسألة مهمیمثل خواندن و نوشتن، که یکی از دردهای امروز بشر و، در عین حال، یکی از دردهای عمیق و ریشه ای جامعة خودمان است، پرداخته و رویش دست بگذارم.»8
در همین سال به مناسبت زلزلة رودبار نمایشگاه فردی خود را در تالار وحدت برپا میکند. او در 1371 ازدواج میکند.
«همسرم با سختیهای من خیلی کنار آمد و تاب آورد.»
سال بعد پسرش- آریا- متولد شد.
بهزاد شیشه گران ایدة تکثیر یک اثر را به شکل تازه ای تجربه و ارائه میکند. او این بار توجه خود را روی یک فرم ثابت معطوف و آن را بارها و به طرق گوناگون اجرا میکند. سپس نتایج کار را معمولاً در یک کادر کنار یکدیگر مینشاند. بدین ترتیب، او موضوعات مختلفی را مضمون کارهای خود قرار میدهد، مثل تیپهای مختلفی از پیکر انسان، چهره، طبیعت بیجان، ... (نگارخانه سبز- 1373).
«در این کارها سعی کرده ام دست به یک کار تکثیری بزنم؛ یعنی موضوع را گرفتم و اجراهای متعددی از آن را انجام دادم (این موضوع میتواند یک انسان ایستاده باشد). هدفی که از این کار دنبال میکنم این است که به بینندگان نشان بدهم، یک موضوع چه قدر میتواند از زاویههای مختلف دیده شود و چه قدر میتواند حسهای متفاوتی داشته باشد. اگر با رنگها و تکنیکها و ترکیب بندیهای متفاوتی روی آن کار بشود، آن وقت میبینم که یک تابلو میتواند ارتباط بیشتری با بینندگان خود برقرار کند و هر کس با ظن خود یار آن شود. زمانی که ما در آن زندگی میکنیم، به ما میگوید باید دست به دید گسترده تری بزنیم. من سعی کرده ام دست به تکثیری بزنم که تک تک کارها خود یک اصل (اُرژینال) باشد.»9
شیشه گران در ادامة کار خود بیشتر روی "پرترهها" متمرکز میشود. شخصیتهای مختلف اجتماعی، سیاسی، هنری از گذشته تا دوران معاصر نظیر حافظ، سعدی، فردوسی، خیام، ... ابوالحسن خان صدیقی، قمر الملوک وزیری، دکتر مصدق ... و مشاهیر جهان نظیر گاندی، قدسیه ترز،چگوارا چاپلین، نلسون ماندلا، ... بسیاری از این چهرهها در نشریات مختلف به چاپ رسید، از جمله در "تکاپو"، "دفتر هنر زمانه"، "تندیس"، ...
وی در 1379 نمایشگاهی از پرترههای احمد شاملو را، چهل وپنج روز پس از فوت وی، در نگارخانه برگ برپا میکند.
«چهرههایی از شاملو را در اوایل سالهای 70 شروع کرده بودم و خیلی مایل بودم در زمان حیات او این نمایشگاه را برپا کنم، که نشد. با مرگ او و به همین مناسبت، در مدت یک ماه ونیم، چهرهها را آمادة نمایش کردم. در کارت و پوستر هم عنوان شد: عواید فروش آن به "کانون نویسندگان ایران" تعلق خواهد گرفت.
آثار این نمایشگاه، مانند گذشته، با ابزار و شیوههای گوناگون، و به صورت فی البداهه و با سرعت عمل اجرا شده بودند.
«با هر وسیله ای که کار کنم، بیان حس لحظه ای و حالت آنی اش، برایم مهم و لذت بخش است. و این فقط در صورت سرعت عمل امکان پذیر است. بنابراین، به پرکاری علاقه ندارم و پرداخت در کارهایم کمتر اتفاق میافتد. طبعاً در چنین حالتی ضریب خطا و خرابی کار فراوان اتفاق میافتد. پس ادامه کار معمولاً با حک واصلاح زیاد همراه هست. تا آنجا که از نتیجة کار احساس رضایت کنم یا کلاً آن را کنار بگذارم. در صورت کنار گذاشتن، مجدداً اجرا میکنم. و آن قدر ادامه میدهم تا سرانجام به نتیجة دلخواه برسم. گاهی در این مسیر، کار از جایی به جای دیگر میرود؛ یعنی ممکن است در پایان به کاری انتزاعی ختم شود، که از این اتفاق هم استقبال خواهم کرد.»
علی اصغر قره باغی دربارة این مجموعه مینویسد: «شیشه گران چهرة بسیاری از هنرمندان و نویسندگان و حتا مردم عادی را طراحی کرده است. اما در طراحی چهرة شاملو، رئالیسم او شکلی بیانیه وار به خود میگیرد که قرائت آن، چندان هم که ظاهر نشان میدهد، آسان نیست. پیداست که افزون بر نمایش ویژگیهای چهره و حالت، تعهد نمایش هویت در کار بوده است و اینجاست که کار طراحی دشوار میشود.
از یک طرف، باید کاری کند که ویژگی صورت و حتا هویت مضمون بر تمامیکار سیطره نیابد و جایی هم برای ویژگیهای تجسمیو هنر طراحی باز بگذارد، و از طرف دیگر، میداند که به چهره نگاری "رخساره یی» نشسته است که "توفانش مسخ نیارست کرد". به همین سببها هم هست که شیشه گران را در برخی از طرحها موفق تر مییابیم ... آنجا که چهرة شاملو از میانه و بحبوهة هیجان طراحی سر بر میآورد، کار او شکلی هنرمندانه تر مییابد و به آنچه نشان مدرن بودن است و از طراحی امروز انتظار میرود، نزدیک تر میشود.
در این طرحها چنین مینماید که طراح در فرایند کار، چهرة هنر خود را هم تصویر کرده است و بدین سان رابطه طرح و مضمون شکل رابطه ای دوسویه را به خود میگیرد. از یک سو، خطهای طراحی شیشه گران در فرایند بازنمایی چهرة شاملو وقار و صلابت خود را پیدا میکنند، و از سوی دیگر، در چهره و تمامیت واقعیت مستحیل میشوند.»10
با رواج کامپیوتر و وجود نرم افزارهایی از قبیل فتوشاپ، شیشه گران امکانات تازه ای را از آن جستجو میکند، که با توجه به خصلت تکثیری کارهایش به ابزاری کارآمد برای وی تبدیل شد. بدین طریق، آثاری را ابتدا با دست اجرا میکند، سپس با کمک کامپیوتر آن را پردازش یا دستکاری میکند. "چهرههایی از مینیاتور" (نگارگری) از جمله این آثار است (گالری طراحان آزاد- 1384). این روند در کارهای بصری او همچنان تداوم یافته است.
بهزاد شیشه گران طراحی و تکثیر پوستر را ، نه به سیاق اواخر سالهای 50 (که دیگر مقدور نبود)، بلکه با کمک امکانات دیگری از جمله اینترنت و مطبوعات، همچنان ادامه داده است. طبعاً همچون گذشته، این پوسترها بدون سفارش، صرفاً به قصد بیان حساسیت فردی، و توجه عموم به وقایع صورت گرفته است.
«در این پوسترها، نسبت به مسائل مختلف داخلی یا جهانی عکس العمل نشان داده ام. از جمله موضوعاتی مثل حملة امریکا به عراق، مقاومت سی وسه روزه در لبنان، مقاومت مردم غزه و فلسطین، حضور ایران در جام جهانی فوتبال، ...»
«در طی همة سالهای فعالیتم تاکنون خیلی با خود کلنجار رفته ام، و بسیار بالا و پایین شده ام. اما همة اینها برایم لذت بخش و دوست داشتنی بوده است. از این همه تنوع بسیار لذت میبرم و هیچ وقت تا حالا، خودم را اسیر یک موضوع و متریال خاص نکرده ام. من در کارهایم در پی آن هستم که هر نوع مناسبات تولید هنری خود را به سمت حداکثر رساندن یک موضوع در موقعیتهای مختلف با ابزارها، تکنیکها، ترکیبها، رنگها، بیانها و خصلتهای گوناگون به انعطاف پذیری هرچه بیشتر سوق دهم.
در قرن پرشتاب حاضر و در عصر سرعت و تکثیر، در پی آن هستم که نقاشی ام را از یک بار دیدن موضوع، و آن را برای همیشه رها کردن، به بارهاوبارها دیدن، و هر بار متفاوت از بار پیش دیدن، برسانم. طوری که هر اثر، به تنهایی کامل و مستقل باشد و مجموعه آثار در کنار یکدیگر هم بیان جدید دیگری را به وجود آورند.
این نوع تفکر، نزدیک به دو دهه است که فعالیتهای هنری ام را زیر پوشش گرفته، و به این وسیله خواسته ام پُلی بین مردم، نقاشی و خودم بسازم. به این تعبیر که: اگر کسی از موضوع کار من خوشش آمد، بتواند صاحب یک تابلوی اصل از همان موضوع باشد (بدون این که نقاشی از یک موضوع فقط در انحصار یک نفر درآید)؛ تصاحبی که امکان آن برای اقشار کم درآمد جامعه هم وجود داشته باشد.»11