رنج‌های ورتر جوان

رنج‌های ورتر جوان

رمان عاشقانه رنج‌های ورتر جوان که در سال ۱۷۷۴ منتشر شد اثر یوهان ولفگانگ فون گوته، شاعر، نمایش‌نامه‌نویس، رمان‌نویس، طبیعت‌پژوه آلمانی و نویسنده تراژدی فاوست و دیوان غربی – شرقی است. گوته زبان گویای روزگار پرتلاطم خود بود، پایه‌گذار ادبیات نوین جهانی شد و بیش‌تر آثارش هم به ادبیات جهانی راه یافته است.


سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳  ۰ نظر   ۷۰۲۹ بازدید

مترجم کتاب – محمود حدادی – درباره جنبه‌ای از کتاب رنج‌های ورتر جوان که در سطح جهانی پیشگام و راه‌گشا بوده است، در مقدمه خود چنین می‌نویسد:

بازنمایی دنیای درون انسانی که خلق و خویی سوای رفتار رایج روز دارد و خوش‌تر دارد زندگی را در حاشیه‌ی اجتماع بگذراند، بیش از دویست سال است که در ادبیات آلمانی و اروپایی – و اگر که به بوف کور بیندیشیم، در این میان در داستان‌سرایی فارسی هم – گاه و بی‌گاه تکرار می‌شود و به‌ویژه در دوران‌های بحرانی رواجی بیش‌تر می‌یابد، خواهی مقصود از آن ارائه تعریفی تازه از انسان باشد، یا کوشش در راهِ گشودن روزنه‌هایی نو بر درک درون انسان، یا پیچیدگی‌های زندگی اجتماعی‌اش.

  • پشت جلد این رمان عاشقانه نیز آمده است:

رنج‌های ورتر جوان – در تاریخ ادبیات آلمانی – نخستین داستان تراژدیک از نوع مدرن است. این تراژدی، که از عملکرد گناه و عامل شر خالی است، اثری پیشگام در مبارزه با کهنه‌اندیشی قرون وسطایی و به سهم خود راهگشای فکری انقلاب بزرگ فرانسه شمرده می‌شود. این رمان بزرگ‌ترین موفقیت ادبی گوته به شمار می‌رود و در میان آثار این ادیب بزرگ آلمانی بیش‌ترین ترجمه را به خود دیده است. متن فرانسوی این اثر را ناپلئون بیش از هفت بار خوانده است.

شاید جالب باشد بدانید که گوته، رنج‌های ورتر جوان را – یعنی رمانی که گفته می‌شود بزرگ‌ترین موفقیت ادبی اوست – در ۲۴ سالگی نوشته است. گوته در پیری خود گفته است: «کسی که در بیست و چهار سالگی ورتر را نوشته باشد، برگ چغندر نیست.»

[ معرفی کتاب: رمان بیروت ۷۵ – نشر ماهی ]

همان‌طور که از عنوان کتاب هم پیداست، گوته از رنج‌های جوانی به نام ورتر می‌نویسد که بی‌شباهت به دوران جوانی خودش نیست؛ از دنیای درون انسانی با رفتاری متفاوت، کمی پیچیده و البته شدیداً عاشق‌پیشه می‌نویسد. ورتر رنج می‌کشد، چون عاشق بانویی به نام لوته است که نامزد دارد. رنج می‌کشد چون دستش به او نخواهد رسید. توصیفات بی‌نظیری که از رنج درونی راوی داستان ارائه شده است، آن‌قدر زیباست که این اثر کوتاه را به شاهکاری در ادبیات تبدیل کرده است.

داستان این کتاب از روز چهارم ماه مه در سال ۱۷۷۱ آغاز می‌شود. بخش عمده کتاب به شکل نامه‌هایی است که شخصیت اصلی کتاب خطاب به دوستش، ویلهلم نوشته است و از عشق نافرجامش می‌گوید. از آدم‌هایی که با بدخلقی به همدیگر آزار می‌رسانند و پیوسته در خاطرات ناگوار گذشته غرق شده‌اند.

اولین جملهٔ این رمان خوشحالی ورتر را از اینکه گذاشته و رفته است وصف می‌کند. اما چه چیزی را گذاشته و رفته است؟

چه‌قدر خوشحالم که گذاشته‌ام و رفته‌ام! دوست عزیز، راستی که قلب آدمی چیست! من، تویی را که دوست دارم و دلبسته‌اش هستم می‌گذارم و می‌روم و خوشحالم! می‌دانم که تو می‌بخشی‌ام. آخر مگر آشنایی‌های دیگرم را هم سرنوشت برای آن دستچین نکرده بود که به دل مثل منی رنج برساند؟ (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۱۳)

ورتر در حقیقت قلبش، روحش، جسمش و تمام دلبستگی‌هایش را رها کرده است. از خودش می‌نالد، از تقدیرش که راه گریزی نیست. او تلاش می‌کند به حال فکر کند و گذشته را که چون کوهی بر دوشش گذاشته شده، فراموش کند اما نمی‌تواند. ورتر برای استراحت و آرامش فکری در آبادی‌ای ساکن می‌شود و بعد که در یک مهمانی شرکت می‌کند، لوته را می‌بیند. کسی که به شدت عاشق‌اش می‌شود. لوته هم‌صحبت خوبی برای او می‌شود. اما نفر سوم داستان، آلبرت – نامزد لوته – مانعی برای رسیدن آنها به هم است. گفته می‌شود که نویسنده تمام جزئیات مربوط به معشوقه‌اش را در این کتاب بدون کوچک‌ترین تغییری به‌تصویر می‌کشد و این باعث رنجش‌خاطر زوج جوان می‌شود.

ورتر برای معشوقه‌اش هم نامه می‌نویسد. از یک جایی به بعد، از آشنایی‌اش با لوته در مهمانی، حضورش در داستان پُررنگ می‌شود و ورتر از او و خطاب به او می‌نویسد. از مردمی بیگانه می‌گوید که در کنارش در آن روستا زندگی می‌کنند. او را نمی‌فهمند. ذهنش خشکیده است و مدام رنج می‌کشد. حس می‌کند نیرویی که او را به زندگی تشویق کند، دیگر در وجودش نیست و آرزو می‌کند لوته در آن لحظه کنارش باشد و یک زندگی بی‌آلایش را با او‌ تجربه ‌کند.

اما ورتر احساس گناه می‌کند. از اینکه به زنی دلبسته است که نامزد دارد. انگار همه‌چیز برآشفته‌اش می‌کند و بیمِ آن دارد که اهالی روستا طبل رسوایی‌اش را بکوبند و رازش آشکار شود. ورتر نقاش است و یکی از دلایلی هم که به این روستا آمده این است تا بتواند از طبیعت الهام بگیرد، اما سرانجام آن‌قدر حال‌ و روزش بد می‌شود که به‌ناچار آنجا را ترک می‌کند. اما اندکی بعد دوباره بازمی‌گردد ولی این بار با صحنه‌ای تلخ روبه‌رو می‌شود.

مترجم کتاب، درباره نام ورتر توضیحاتی در آخر کتاب ارائه می‌کند که جالب توجه است:

ورتر از حیث صوت و آوا القاکننده‌ی دو معنی در زبان آلمانی است. یکی «جزیره» (جزیره‌ای در میانه‌ی رودخانه) و دیگر «ارزشمندتر». و این هر دو واژه گویای گوشه‌هایی از شخصیت ورترند. هم انزوا و فردگرایی او را نشان می‌دهند، هم آرمان‌گرایی او، و وارستگی‌اش را از زخارف دنیوی.

[ معرفی کتاب عاشقانه: رمان بلندی‌های بادگیر اثر امیلی برونته – همراه با اینفوگرافیک رمان ]

  • درباره رمان رنج‌های ورتر جوان

‌سرتاسر این رمان غم و اندوه ورتر است که طی نامه‌های مکرر خواننده را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد، اما از صفحهٔ ۱۳۳ کتاب با عنوان «سخن ناشر خطاب به خواننده» راوی داستان را تغییر می‌دهد. راوی جدید از تلاش‌های بی‌وقفهٔ ورتر می‌گوید که برای نجاتش از دام عشق است. از حال این نگون‌بخت می‌گوید که حتی از خودش هم می‌ترسد. ورتر عشقش را پاک می‌انگارد، اما درعین‌حال خودش را سزاوار مجازات می‌داند، چرا که از نظر خودش و دیگران گناه است.

از حال لوته و زندگی‌اش می‌نویسد. از اینکه تنها یک روح لطیف و زنانه می‌تواند شرایط او را درک کند. اما این روح لطیف نمی‌تواند مرهمی بر دل خسته و بیمار ورتر باشد، تاجایی‌که دیگر تحمل دیدن لوته را در کنار همسرش آلبرت ندارد. و درنهایت داستان با حادثه‌ای ناگوار به پایان می‌رسد؛ پایانی تلخ که بعید است از ذهن خواننده پاک شود.

با خواندن رنج‌های ورتر جوان ممکن است تا مدت‌ها به فکر فرو روید. دلتان به حال ورتر خواهد سوخت و چه بسا با او همذات‌پنداری خواهید کرد، اما واقعیت این است که یک عشق نافرجام همواره جاوادن خواهد ماند.

از نقطه‌نظر سیاسی گفته می‌شود که زمانی که این کتاب نوشته شده، فضای فرهنگی اروپا دستخوش حوادثی بوده است که بی‌شک در این داستان نمود داشته است. به فضای مذهبی حاکم بر جامعه هم اشاره‌ای شده است، شکایت از اختلافات طبقاتی میان افراد در نامه‌های ورتر مشهود است و گاهاً عملکرد دولت را نیز به چالش می‌کشد، چنان‌که در ابتدای کتاب می‌خوانیم:

صاحبان منصب و مقام چنان سرد و بی‌اعتنا با مردم عادی رفتار می‌کنند که انگاری معاشرت با آنها شأنشان را بر باد می‌دهد. وانگهی برخی مسخره‌پردازان تهی‌مغز هم هستند که صرفاً به‌ظاهر، و برای آن با مردم همسویی نشان می‌دهند تا در عمل هرچه بیشتر ناز بفروشند و با نخوتشان کام این بینوایان را تلخ کنند. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۱۸)

این رمان جنبه‌های دارد که پرداختن به همه آن‌ها در اینجا امکان‌پذیر نیست. اما در پایان رمان مقاله‌ای از توماس مان – نویسنده بزرگ و برنده جایزه نوبل ادبی در سال ۱۹۲۹ – آمده است که به بررسی رنج‌های ورتر جوان و بخش‌هایی از زندگی گوته که به رمان مربوط است می‌پردازد. توماس مان این کتاب را بزرگ‌ترین، پردامنه‌ترین و جنجالی‌ترین موفقیت گوته می‌داند و درباره داستان عاشقی گوته می‌نویسد:

سرگذشت پایه‌ی الهام داستان ورتر، قصه‌ی شاعرانه و با این حال دردآمیز عشق خود گوته به لوته بوف، دختر دوست‌داشتنیِ فرماندار شاهی شهر وتسلار بر ساحل رود لام، شهرتی بسا به اندازه‌ی خود رمان دارد، آن‌هم به حق. چرا که بخشی بزرگ از این کتاب با واقعیت در انطباقی کامل، و بازنوشت دقیق و بی‌کم و کاست آن است.

ورتر یک رمان عاشقانه متفاوت است، احتمالا متفاوت‌تر از هر رمان عاشقانه‌ای که تا به حال خوانده‌اید. از خوب و عمیق بودن این کتاب هرچقدر بنویسیم کم است. بنابراین ما این رمان را در لیست کتاب‌های پیشنهادی کافه‌بوک برای مطالعه قرار می‌دهیم و امیدواریم همه عزیزانی که این کتاب را می‌خوانند از خواندن آن لذت ببرند. با مراجعه به لینک زیر می‌توانید لیست کتاب‌های پیشنهادی کافه‌بوک را مشاهده کنید:

آدم‌ها که خدا می‌داند چرا چنین خمیره‌ای دارند، بسیار کمتر رنج می‌بردند اگر که این‌قدر به خیال تن نمی‌سپردند و از تلخی‌های گذشته یاد نمی‌کردند، یا به‌جای بی‌خیالی و پرداختن به اکنون، در حال و هوای خاطرات ناگوار گذشته غرق نمی‌شدند. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۱۴)

صاحبان منصب و مقام چنان سرد و بی‌اعتنا با مردم عادی رفتار می‌کنند که انگاری معاشرت با آنها شأنشان را بر باد می‌دهد. وانگهی برخی مسخره‌پردازان تهی‌مغز هم هستند که صرفاً به‌ظاهر، و برای آن با مردم همسویی نشان می‌دهند تا در عمل هرچه بیشتر ناز بفروشند و با نخوتشان کام این بینوایان را تلخ کنند. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۱۸)

همهٔ بزرگان و آموزگاران و مربیان معتقدند بچه خودش نمی‌داند برای چه این یا آن چیز را می‌خواهد. ولی اینکه بزرگ‌ترها هم مثل بچه در دامان زمین تاتی می‌کنند و مثل بچه نمی‌دانند از کجا آمده‌اند و به کجا می‌روند، و در کار و کردارشان حتی آن هدف راستین و روشنِ بچه هم نیست و مثل بچه هم به حکومت با ابزار نان‌قندی و توسری تن درمی‌دهند، واقعیتی‌ست که بسا بسیاری نپذیرند، حالی که به‌گمان من این واقعیت روشنی روز را دارد! (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۲۲)

دل من سخت می‌گیرد وقتی می‌بینم آدم‌ها به همدیگر آزار می‌رسانند، و به‌ویژه جوانان، جایی که می‌توانند در بهار زندگی‌شان در قبال همهٔ شادی‌ها بیشترین گشاده‌رویی را داشته باشند، این چند روزه‌ی شیرین را با بدخلقی برای هم خراب می‌کنند و روزی می‌فهمند چه گوهر جبران‌ناپذیری از دستشان رفته که دیگر دیر شده است. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۴۷)

امان از دست شما جماعت عاقل. احساس‌زدگی! مستی! جنون! شما آدم‌های منزه و پاک، خونسردید و بی‌اعتنا. و با همین خونسردی و بی‌اعتنایی مست را سرزنش می‌کنید و دیوانه را تحقیر. مثل زاهد دامن می‌کشید و رد می‌شوید و مثل واعظ شکر می‌کنید که خداوند شما را مثل آنها نیافریده‌است. من بیشتر از یک‌بار مست بوده‌ام و شوریدگی‌ام با جنون خیلی فاصله نداشته‌است. از هیچ‌کدام این حالات هم پشیمان نبوده‌ام. با معیارهایی که دارم، عمیقن فهمیده‌ام که مردم هر آدم فوق معمولی را که به کاری بزرگ یا در ظاهر ناممکن دست زده، از قدیم و ندیم با انگ مستی یا دیوانگی بدنام کرده‌اند. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۶۷)

اینها چه آدم‌هایی هستند که همهٔ جانشان به تشریفات بند است، و تمامی فکر و ذکرشان در طول سال به اینکه از چه راه می‌توانند شده حتی یک صندلی به شاه نزدیک‌تر بنشینند! تو نه خیال کنی که هیچ کار و باری ندارند. نه! برعکس، دارند. منتها کارهاشان سر این خرده بدقلقی‌‌ها ناکرده می‌ماند و تلنبار می‌شود. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۹۳)

این مردم چیزی نیست که در یکدیگر نبینند و خرابش نکنند؛ سلامتی، خوش‌نامی، دوستی، آسایش! و دلیل عمدهٔ آن‌هم بلاهت است و کج‌فهمی و تنگ‌نظری. چون که وقتی پای حرفشان می‌نشینی، به‌راستی هیچ منظور بدی نداشته‌اند. گاهی‌وقت‌ها دلم می‌خواهد به پایشان بیفتم و تمنا کنم این‌قدر دیوانه‌وار توی دل و رودهٔ هم نکاوند. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۹۶)

سکوت را بر گفتن از آنچه قاطبهٔ مردم درباره‌اش دید و دانشی به‌مراتب کمتر از من دارند، ترجیح می‌دهم. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۱۲۴)

تو خیال می‌کنی اگر که دولت هلند حقوقت را می‌پرداخت، چه آدمی بودی؟ راستی که رستگار است اویی که می‌تواند نقص و‌ نبود خوشبختی‌اش را به یک مانع زمینی ربط بدهد! تو نمی‌فهمی، نمی‌فهمی که بیچارگی‌ات از آن دل خراب و آن مغز پریشان خودت سرچشمه می‌گیرد و در چارهٔ کار تو همهٔ پادشاهان زمین هم حیران می‌مانند. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۱۳۰)

کاش خوشبختی آن را داشتم که در راه تو بمیرم! خود را فدای تو کنم! اگر که بتوانم آرامش و شادی زندگی‌ات را دوباره به تو برگردانم، با شجاعت و خوشحالی می‌میرم. ولی افسوس که سعادتِ ایثارِ خون در راه خویشان، و برافروختن زندگی‌ای هزارگانه برای دوستان در پرتو گذشتن از جان، تنها ارزانی شماری اندک از سعادتمندان می‌شود. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۱۷۶)

  • مشخصات کتاب

عنوان: رنج‌های ورتر جوان

نویسنده: یوهان ولفگانگ فون گوته

ترجمه: محمود حدادی

انتشارات: ماهی

تعداد صفحات: ۲۲۴

قیمت چاپ دوازدهم – بهار ۱۳۹۷: ۱۲۰۰۰ تومان

👤 نویسنده مطلب: آزاده رمضانی – سروش فتحی




دیدگاه خود را بیان کنید