در ادامه این مطلب با زندگینامه عمار یاسر و زندگی عمار یاسر در دوران پیامبر و امام علی شما را آشنا خواهیم ساخت.
یکشنبه ۹ دی ۱۴۰۳
۰ نظر ۱۴۷۵۶ بازدید
عمّار بن یاسر
عمّار بن یاسر (نام کامل:عمار بن یاسر بن عامر بن مالک) ملقب به ابوالیقظان، از صحابیون محمد پیامبر اسلام و بعدها از طرفداران علی بن ابی طالب گردید.
ولادت
عمار در مکه و در بین بنی مخزوم به دنیا آمد و رشد کرد. پدرش یاسر به همراه برادرانش مالک و حارث در جستجوی برادر چهارمشان از یمن به مکه آمده بود. اما حارث و مالک به یمن بازگشتند. یاسر در مکه ماند و با ابوحذیفة بن المغیرة بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم هم پیمان شد و او نیز کنیز خود سمیة بنت خیاط را به ازدواج او در آورد. سمیه برای او عمار و عبد الله را به دنیا آورد. از این رو او هم پیمان بنی مخزوم شد. گفته شده است که ابا حذیفة او را آزاد کرد و مولای او شد. بنابراین این پیمان به فرزندانش عمار و عبد الله نیز سرایت کرد. اما سمیة کنیز ابی حذیفة بود.
ویژگـی های ظاهـری عمـار
او قامتی بلند و موزون, چشمانی درشت و زیبا و چهره ای گندم گون داشت و در اواخر عمر, رعشه ای براندامش عارض شد. کم حرف و اندیشمند بود و بسیار این ذکر را تکرار می کرد:(به خدای رحمان پناه می برم از فتنه).
فضایل عمار:روایاتی از پیامبر اسلام(ص) در فضایل عمار نقل شده است؛ از جمله اینکه آن حضرت فرمودند بهشت مشتاق علی، عمار، سلمان و بلال است. همچنین از پیامبر(ص) نقل شده است که فرمود:عمار با حق است و حق با عمار، عمار گرد حق می چرخد هرجا که باشد، و قاتل عمار در آتش است.
فرزندان
عمار یک پسر به نام محمد داشت که وی نیز در علم حدیث دانش فراوان داشت و یک دختر به نام ام حکم داشت.
با پیامبر خدا
ولادت عمار در سال عام الفیل رخ داده است. این از گفته عمار استفاده می شود:"من هم سن پیامبر خدا بودم." از این رو کسی از نظر سنی به پیامبر خدا از عمار نزدیکتر نبود. او در جوانی یار و دوست پیامبر خدا بود و امین امور شخصی و راز دار پیامبر بود. از هیچ تلاشی برای کسب رضایت پیامبر کوتاهی نمی کرد و کار به جایی رسید که او واسطه ازدواج پیامبر با خدیجه (س) گردید.
احادیث و گفته های پیامبر حاکی از عمق ایمان عمار است. در جان او این شعله زبانه می کشید که باید برای نجات دادن جامعه غرق شده در دریای تاریکیها، تلاش نماید. عمار از همان اوان همپای دعوت پیامبر خدا شد. او که به سوی یگانگی خداوند که هیچ شریکی ندارد و ایمان به خداوند عزوجل و تصدیق رسالت نبوت خود دعوت می کرد.
پیامبر در ابتدا دعوت خود را با خدیجه و علی (ع) مطرح نمود. پس از این بعضی از خواص را که امانتدار بودند و اخلاص داشتند، مانند عمار بن یاسر و صهیب رومی و دیگران از این قضیه آگاه نمود. بعد از این خداوند به پیامبر خود دستور داد که دعوت خود را آشکار نماید. پیامبر نیز از نزدیکان و عشیره خود آغاز کرد. زیرا خداوند فرموده بود:«و انذر عشیرتک الاقربین». بنابراین از علی خواست که وظیفه گرد آوردن قبیله را انجام دهد. این اولین کاری بود که پیامبر از عموزاده خود علی در آن کمک خواست. علی نیز بنی هاشم را در خانه حارث بن عبدالمطلب جمع کرد. در این روز چهل نفر یا بیشتر جمع شده بودند.
ولی ابولهب پیامبر را به جادو متهم کرد. از این رو به آنان دو دسته تقسیم شدند. گروهی دعوت را تأیید کردند و گروهی دیگر دعوت را رد کردند. گروهی خواستار آن شدند که در کنار پیامبر بایستند و او را یاری کنند که ابوطالب از زمره اینان بود و گروهی نیز خواستند که در برابر پیامبر بایستند که در رأس اینان ابولهب قرار داشت. سپس این آیه کریمه نازل شد:«فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ». پیامبر نیز درصفا ایستاد و ندا داد:ای مردم! قریش نیز جمع شدند و گفتند:تو را چه شده است؟ فرمود:اگر به شما بگویم که صبح یا شب دشمن به شما یورش می آورد چه می کنید؟ آیا مرا تصدیق می نمایید؟ گفتند:آری. فرمود:پس من شما را از عذاب شدید بیم می دهم. ابولهب گفت:لعنت بر تو. آیا برای این ما را جمع کردی؟ خداوند عزوجل هم نازل کرد:«تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ...».
قریش روشهای گوناگون تهدید و تطمیع را ضد پیامبر به کار بستند. اما همه تلاشهایشان با شکست روبرو شد. در نهایت دست به خشونت بردند و زشت ترین انواع شکنجه روحی و روانی را ضد پیروان پیامبر و خصوصاً ضعفای آنان بکار بستند. بنابراین هر قبیله ای متصدی تحت فشار قرار دادن مسلمانان خود شدند تا این که آنان از دینشان برگردانند. مانند عمار و یاسر و سمیه و بلال و حباب بن الارث و ابوفکیهة و دیگران.
این امر به مردان منحصر نشد بلکه زنان ناتوان را هم در بر گرفت. مانند سمیه مادر عمار که اولین زن شهید در اسلام است و زنّیرة و لبیبة و همین طور ام عبیس و نهدیة سختیهای بسیاری را در راه اسلام متحمل شدند.
در این بین عمار بهره بیشتری از دردها و رنجها داشت. مشرکان از هیچ ابزاری برای شکنجه او فروگذار نکردند. او را بدون لباس بر شنهای سوزان می خوابانیدند و سپس سنگ بزرگی را بر سینه او می گذاشتند. وقتی از این کار نیز چیزی دستگیرشان نمی شد او را با سر در آب فرو می کردند تا این که خفه شود و در معرض مرگ قرار گیرد.
پیامبر نیز از کنار این طلایه داران مسلمان می گذشت. همان هایی که با درد و رنج روبرو بودند. او زخمها و دردها و اندوه هایشان را می دید و آنان را تسلی می داد و به هر کدامشان امیدوارانه می نگریست و آنان نیز به او به دید نجات دهنده نگاه می کردند. پیامبر دست آنان را صمیمانه می فشرد و به آنها قوّت قلب می داد. ولی وضعیتی که خانواده یاسر با آن روبرو بود خیلی فرق می کرد. به ایشان می فرمود:"ای خانواده یاسر! صبر کنید که وعده گاه شما بهشت است." سپس عمار را می بوسید و او را تسلا می داد. عمار نیز می گریست و دردها و رنجهای خود را با پیامبر مطرح می کرد. می گفت:"ای پیامبر خدا! هر چه عذاب و شکنجه بود به ما رسیده است." پیامبر نیز می فرمود:"صبر پیشه کن. خدایا! آل یاسر را به آتش جهنم عذاب مکن."
از شدت عذاب و شکنجه، در وضعیتی که حالتی شبه ناهوشیاری داشت مجبور شد به پیامبر خدا بد بگوید. گفت:"ای رسول خدا خیلی بد شد. به خداوند سوگند! رها نشدم مگر این که به شما بد گفتم و از خدایانشان به نیکی یاد نمودم. فرمود:دل خود را چگونه یافتی؟ گفت:مطمئن به ایمان. فرمود:اگر آنان بازگشتند تو نیز بازگرد." و در این باره این آیه نازل شد:«إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ».
در زمان پیامبر(ص)
عمار و پدر و مادرش از سابقین در اسلام بودند. بر اساس روایتی، وی بعد از سی و چند نفر مسلمان شد و بنابر روایتی دیگر، یکی از هفت تن مسلمان نخست بود. عمار، برادرش عبدالله، پدرش یاسر و مادرش سمیه، بلال، خَبّاب، و صُهَیب، به دست قریش به شدیدترین وجهی شکنجه شدند تا از اسلام روگردان شوند. سمیه و یاسر در اثر این شکنجه ها جان دادند. آن ها نخستین شهدای اسلام بودند.
مشرکان، عمار را نیز مجبور به ناسزاگویی به پیامبر(ص) کردند اما پیامبر اکرم(ص) عذر او را پذیرفت و به او فرمود اگر دیگربار نیز مجبورش کردند، چنین کند. در پی این ماجرا بود که این آیه نازل شد:مَن کفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکرِ هَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ (ترجمه:هر کس پس از ایمان آوردن خود، به خدا کفر ورزد [عذابی سخت خواهد داشت ] مگر آن کس که مجبور شده [ولی ] قلبش به ایمان اطمینان دارد.)
بنابر برخی از گزارش ها که درباره آن اختلاف است، عمار از جمله مهاجران به حبشه بود عمار در هنگام مهاجرت پیامبر به مدینه همراه آن حضرت بود و در محله قبا در ساخت مسجد قبا همکاری داشت. وی در مدینه از صحابه نزدیک پیامبر اسلام بود و در همه جنگ های آن حضرت شرکت داشت.
عمار بن یاسر در زمان پیامبر
دوازده نفری که با ابوبکر مخالفت کردند
آنان کسانی هستند که با غضبت خلافت توسط ابوبکر به شدت مخالفت کردند. از ابان بن تغلب روایت شده که گفت :به حضرت ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق علیه السلام عرض کردم :فدایت شوم آیا کسی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که با کار ابوبکر و نشستن او بر جای رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت کند؟
فرمود:آری ، دوازده نفر با ابوبکر مخالفت کردند. از مهاجرین :خالد بن سعید بن عاص و سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود و عمار بن یاسر و بریده اسلمی و از انصار:ابوالهیثم بن تیهان و سهل و عثمان فرزندان حنیف و خزیمه بن ثابت ذوالشهادتین و ابی بن کعب و ابو ایوب انصاری … اینان نزد علی علیه السلام آمدند و عرضه داشتند که یا امیرالمومنین کناره گرفتی و حقی را که به آن سزاوارتری رها کردی ، ما می خواهیم که برویم و این مرد را از منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله پایین بکشیم زیرا حق با توست و تو برای خلافت سزاوارتر از او هستی اما دوست نداشتیم بی مشورت تو او را پایین بکشیم .
امیرمومنان ایشان را از این کار نهی کرد تا بیهوده و به جهت قلت تعدادشان کشته نشوند سپس به آنان فرمود:اما بروید و به این مرد آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده اید باز گویید که این برای اتمام حجت بر او بهتر و برای بستن راه عذر بر او رساتر و برای دوری آنان از رسول خدا صلی الله علیه و آله در قیامت که بر او وارد می شوند مناسب تر است .
این دوازده نفر رفتند و گرداگرد منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله حلقه زدند و آن روز، روز جمعه بود. هنگامی که ابوبکر از منبر بالا رفت و… سپس عمار برخاست و گفت :ای گروه قریش و ای گروه مسلمانان … (53) آنگاه با بسیاری از فضایل علی علیه السلام و دلایل امامت او بر آنها احتجاج کرد. بسیار بدیهی است که کار او در موقعیت خطرناکی که در آن متهورانه سخن گفت تنها از مومنی خالص و استوار در دین و راسخ در عقیده که جان خود را به خدا می فروشد بر می آید و بس ..
رشادت عمار در جنگ بدر
عمار با روحیه ی بسیار بالا و شجاعت و شادابی ای کم نظیر در جنگ بدر حاضر شد. وی با دلاوری بالایش، نیروی ایمان هم رزمانش را تقویت می کرد. آورده اند بنابر تقسیم بندی رسول خدا(ص)، شتری در اختیار عمار و عبدالله بن مسعود قرار گرفته بود که آن دو، در مسیر جبهه ی بدر به نوبت بر آن سوار می شدند.
پیامبر خدا(ص) پیش از نزدیک شدن سپاه دشمن به لشکر، عمار و عبدالله بن مسعود را برای به دست آوردن اطلاعات درباره ی شمار سربازان و مقدار امکانات و ادوات جنگی و چگونگی روحیه ی لشکر دشمن، به سوی مشرکان فرستاد. آن دو با دقت و احتیاط و به گونه ای مخفیانه، خود را به لشکر مشرکان رساندند و پس از بررسی تجهیزات و قوای آنان بازگشتند.
اطلاعات عمار و ابن مسعود درباره ی سپاه مشرکان بسیار کارساز بود؛ زیرا به خوبی به نقاط ضعف و قوّت دشمن پی برده و دریافته بودند که روحیه ی سربازان دشمن و انگیزه ی آنان برای ادامه ی جنگ بسیار ضعیف است. این اطلاعات در نبرد، بسیار سودمند بود. عمار حین جنگ نیز چند تن از قهرمانان مشرک را از پای درآورد. او افزون بر آنکه «عامر خضرمی» و «حارث بن زمعه» را کشت، یکی از سرداران شجاع طایفه ی بنی عمروبن تمیم را نیز از پای درآورد. بنابر نقلی، در همین جنگ بود که «ابوقیس بن فاکه» به دست عمار کشته شد.
عمار در این جنگ، «ابوالعاص بن نوفل» را به اسارت گرفت و او را با پسر عمویش که به دست مشرکان اسیر شده بود، جابه جا کرد.
آورده اند که علی، پسر امیّه بن خلف نیز در این جنگ، بر اثر ضربه ی شمشیر عمار به هلاکت رسید.
عمار در غزوه ی عشیره
یکی از غزوه هایی که در سال دوم هجرت رخ داد، غزوه ی «عشیره» نام داشت. در این غزوه، پیامبر اکرم(ص) همراه با 150 تن، برای تعقیب کاروان قریش، به سوی سرزمین عشیره که نزدیک روستای قبیله ی بنی مدلج قرار داشت، حرکت کردند. همان جا میان پیامبر و قبیله ی بنی مدلج، پیمان صلح برقرار شد. عمار یاسر نیز در این سپاه حضور داشت.
وی می گوید:
من و حضرت علی(ع) همدم و رفیق بودیم. به پیشنهاد آن حضرت، نزد چند تن از کشاورزان بنی مدلج که کنار چشمه ای به کشاورزی سرگرم بودند، رفتیم تا چگونگی کار آنان را از نزدیک ببینیم. همان جا کنار درختان نخل و روی خاک ها دراز کشیدیم و به خواب رفتیم. ناگهان، با صدای رسول خدا(ص) از خواب برخاستیم و گرد و غبار را از تن و لباس خود تکاندیم. پیامبر وقتی امیرمؤمنان، علی(ع) را خاک آلود دید، خطاب به وی فرمود:«ای ابوتراب!» از آن روز، علی(ع) به لقب ابوتراب مشهور شد. سپس رسول خدا(ص) به ما فرمود:«آیا می خواهید شما را از بدبخت ترین مردم باخبر سازم؟» گفتیم:«آری». پیامبر فرمود:«از بدبخت ترین انسان ها، یکی سرخ پوست قوم ثمود بود که ناقه ی حضرت صالح(ع) را پی کرد و دیگری، کسی است که بر سر تو، ای علی، ضربت خواهد زد».(42)
حوادث دوران زندگی عمار
1 – عمار از کسانی بود که در آغاز اسلام ، مسلمانی خود را آشکار کردند سران قریش او را که یاوری نداشت به شدت شکنجه می کردند و به بند می کشیدند تا عبرت دیگران شود تا حدی که یکبار مجبور شد علیرغم میل باطنی خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله تبری جوید. همه مفسران گفته اند که این آیه درباره او نازل شده که خدای تعالی فرمود:(مگر آن کسی که مجبور شد در حالی که قلبش مطمئن به ایمان بود)
2 – او از نخستین افرادی بود که به مدینه مهاجرت کرد و از کسانی بود که به سوی دو قبله نماز خواند.
3 – او اولین کسی بود که در خانه خود مسجدی برای نماز ساخت و نیز از اولین کسانی که در اسلام مسجد ساختند.
4 – در جنگهای بدر، احد، خندق و همه جنگهای دیگر شرکت داشت و در جنگ بدر، رشادت فوق العاده ای از خود نشان داد و از مشرکان ، حارث بن زمعه و علی بن امیه و ابا قیس بن فا که بن مغیره و عامر بن حضرمی هم پیمان بنی مغیره (69) و یزید بن تمیم یا پسر عبدالله تمیمی هم پیمان بنی مخزوم را کشت و ابوالعاص بن نوفل بن عبد شمس را اسیر گرفت .
5 – پس از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله و شکل گرفتن فتنه سقیفه بنی ساعده طرفدار امیرالمومنین علیه السلام بود و حاضران را به بیعت با آن حضرت فراخواند و یکی از چهار نفری بود که سر خود را تراشیده فرمان حضرت علی علیه السلام را لبیک گفت و یکی از دوازده نفری بود که با جلوس ابوبکر به عنوان خلیفه بر منبر رسول خدا مخالفت کرد.
6 – هنگامی که اراذل و اوباش به خانه امیرالمومنین علی علیه السلام حمله کردند عمار و مقداد و سلمان و ابوذر و بریده اسلمی به کمک امام علیه السلام شتافتند.
7 – او یکی از خواص حضرت امیرالمومنین بود که شبانه و بطور مخفیانه همراه آن حضرت بر پیکر مطهر صدیقه طاهره نماز خوانده و او را به خاک سپردند.
8 – در جنگ با مرتدان حقیقی – نه آنان که از حکومت ابوبکر ناراضی بودند و متهم به ارتداد شدند – شرکت جست و پس از آنکه جمعی از بنی حنیفه را کشت ، گوش خود را از دست داد.
9 – در زمان حکومت عمر بن خطاب ، والی کوفه شد و در فتح شهر تستر شرکت داشت و سرپرست سوارکاران بوددر اعزام ارتش برای فتح ری و دستبی و نهاوند و غیر آن کوشا بود. گروهی از منافقان مانند جریر بجلی به او تهمت زده و از او سعایت کردند و در نتیجه عمر او را به بهانه آنکه آگاه به سیاست نیست ، عزل کرد هنگامی که عمار به مدینه بازگشت ، عمر گفت :آیا از اینکه ترا معزول کردم ناراحت شدی ؟
عمار گفت :هم آن زمان که مرا به سرپرستی کوفه واداشتی و هم آن زمان که مرا از کار بر کنار کردی ، ناراحت شدم
این کنایه ای لطیف بود حاکی از اینکه تولیت و عزل ، حق عمر نیست بلکه باید به دست امام بر حق (امیرالمومنین علی علیه السلام ) باشد.
10 – در جریان شورای شش نفره ، عمار چون قهرمانی به دفاع از حق امیرالمومنین علی علیه السلام برخاست و در سخنرانی شورانگیز خود که از زیباترین خطبه هاست آمادگی خویش را برای دفاع و جنگیدن در رکاب امام علیه السلام اعلان کرد این هنگامی بود که بازیگران شورا، عثمان را به عنوان خلیفه سوم تعیین کردند.
11 – او از نخستین کسانی به شمار می رود که حق را آشکار نمود و با حاکمان نرمش نکرد و از قدرت آنها نهراسید علیه سیاست عثمان و بدعت های او اعتراض کرد در نتیجه عثمان او را مورد ضرب و شتم قرار داد و با لگد به شکم و عورت او زدند به طوری که دچار فتق شده و بیهوش گردید
12 – وقتی ابوذر به دستور عثمان به ربذه تبعید شد با وجود نهی عثمان از تودیع و مشایعت او، عمار در مراسم خداحافظی با دوست دیرینه اش ابوذر شرکت کرد و عثمان تصمیم گرفت تا او را نیز مانند ابوذر تبعید کند، اما با مخالفت شدید امیر مومنان علی علیه السلام و بنی مخزوم و مسلمانان دیگر روبرو شد و به اجبار از این کار منصرف شد.
13 – هنگامی که آتش انقلاب علیه عثمان شعله ور گردید، عمار در میان انقلابیون حضور داشت و در قتل عثمان شرکت کرد.
14 – عمار پی از قتل عثمان ، برای بیعت با امیرمومنان علی علیه السلام شتافت و از آن حضرت خواست تا امتناع کنندگان از بیعت را تحت فشار قرار دهد، همچنین وی برای امتناع کنندگان دلیل می آورد و آنها را بشدت سرزنش می کرد.
15 – هنگامی که فتنه ناکثین (بیعت شکنان ) به اوج رسید امیرمومنان علی علیه السلام بعضی از اصحاب مورد اعتماد خود را (که از زمره آنها عمار یاسر بود) جمع کرد و با آنان مشورت کرد. عمار و اصحاب اشاره کردند که بهتر است به سوی کوفه حرکت کنند و حضرت امر فرمود که جارچیان برای حرکت جار بزنند.
16 – عمار همراه امام حسن مجتبی علیه السلام به امر امیرمومنان به سوی کوفه حرکت کرد مالک اشتر و قیس بن سعد پس از ایشان رفتند تا ابوموسی اشعری که در آنجا مردم را از پیوستن به امیر مومنان علی علیه السلام باز داشته بود عزل کرده و مردم را به جنگ با ناکثین برانگیزد. عمار سخنرانی کرد و با دلایل استوار و محکم مردم را برانگیخت و ابوموسی را از منبر پایین کشید.
17 – عمار شعله سرکش جنگ و سوارکاری قدرتمند بود. امیر مومنان علی علیه السلام مسئولیت های جنگی فراوانی را در جنگ جمل به عهده او نهاد و او به هنگامی که حضرت از ذی قار به بصره حرکت کرد و در خریبه فرود آمد. همراه هزار سوار جنگاور، فرماندهی میمنه سپاه امیر مومنان را به عهده داشت . نیز وقتی دیگر حضرت او را بر همه سپاه فرماندهی داد و باز در صبح پنجشنبه یا جمعه دهم جمادی الاولی یا جمادی الاخر، از سال 36 هجری که با دشمن روبرو شد عمار را بر میسر سپاه فرماندهی داد و زمانی که تنور جنگ گرم شد عمار رشادت فوق العاده ای از خود بروز داد.
18 – عمار در جنگ جمل تعداد زیادی از دلیران لشکر عایشه را کشت مانند:شیطان سپاه جمل و پهلوان خونریز آنها عمرو بن یثربی و عثمان الضبی و بشر بن عمرو الضبی و…، همچنین امام علیه السلام و اصحاب دلیر آن حضرت در کشتن شتر عایشه شرکت داشت .
19 – پس از آنکه خداوند جمع ناکثین را در هم شکست و قاسطین سر بر آوردند امیر مومنان علی علیه السلام با اصحاب خود برای رفتن به سوی شام مشورت کرد و عمار از اولین کسانی بود که به رفتن و جنگیدن با معاویه رای داد.
20 – عمار یکی از محورهای اصلی جنگ صفین بود. امام علیه السلام او را در اول صفر سال 37 هجری هنگامی که فرماندهان را تعیین می فرمود، فرمانده سواران لشکر و پیادگان کوفه قرار داد.
عمار در جنگ روز جمعه سوم صفر سال 37 ه فرمانده سپاه بود و با سپاه شام که در آن روز عمرو عاص آن را اداره می کرد، جنگید. جنگ شدت یافت تا آنکه تاریکی شب دو سپاه را از هم جدا نمود و پیروزی در این جنگ با عمار و سپاه اسلام بود در جنگ روز هفتم صفر سال 37 هجری ، قاریان قرآن همراه عمار و قیس بن سعد و عبدالله بن بدیل با سپاه معاویه می جنگیدند.
عمار در جنگ احد
عمار در جنگ های زمان رسول خدا(ص) فعالانه شرکت داشت و از آزمایش جهاد در راه خدا، سرافرازانه بیرون آمد. یکی از نبردهایی که عمار در آن رشادت های بسیار نشان داد، جنگ احد بود. در روایتی آمده است وقتی عمار، پیشاپیش لشکر در رکاب رسول خدا(ص) با افراد دشمن مبارزه می کرد، جبرئیل نزد پیامبر(ص) آمد و پرسید:«این شخص که پیشاپیش تو در برابر دشمن قرار گرفته است و از آیین تو دفاع می کند، کیست؟»
حضرت فرمود:«این شخص عمار یاسر است».
جبرئیل گفت:بَشِّرهُ بالجنَّهِ، حُرِّمَت النارُ علی عمّار؛ «ای رسول خدا، عمار را به بهشت مژده ده! آتش دوزخ بر وی حرام شده است».
کشتن جاسوس دشمن
عمار یاسر از جمله سربازان رشید اسلام بود که در جنگ احد با همه ی توان جنگید. در این جنگ، یکی از مشرکان به نام «معاویه بن مغیره»، پس از شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا(ع)، در مثله کردن بدن او شرکت کرد و بینی حمزه(ع) را برید. سپس از لشکر دشمن جدا شد. از آنجا که معاویه بن مغیره با برخی از مسلمانان خویشاوندی نزدیک داشت، بر آن شد به کمک ایشان در مدینه بماند تا اخبار شهر را به مشرکان مکه برساند. وقتی پیامبر باخبر شد که معاویه بن مغیره در مدینه و به دنبال امان گرفتن از مسلمانان است، دستور داد وی را بیابند. پیش از اینکه اصحاب وی را بیابند، یکی از شخصیت های سرشناس صحابه نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت:«معاویه به خانه ی من پناه آورده است. من آمده ام برای او از شما امان بگیرم. وی را به من ببخشید». رسول خدا(ص) معاویه بن مغیره را به آن صحابی بخشید؛ به شرط اینکه تا سه روز بیشتر در مدینه نماند. آن گاه پیامبر سوگند یاد کرد که اگر وی پس از سه روز در مدینه یا اطراف آن دیده شود، کشته خواهد شد. با این حال، معاویه بن مغیره پس از پایان سه روز از مدینه خارج نشد و می کوشید با پنهان شدن در مکان های گوناگون، همچنان به جاسوسی برای مشرکان ادامه دهد. پس از پایان روز سوم، رسول خدا(ص) به یارانش فرمود:«معاویه هنوز در مدینه است. بروید و او را بیابید». بنابر نقلی، امیر مؤمنان، علی(ع) و عمار یاسر برای جست و جوی وی مأمور شدند و سرانجام او را نزدیک مدینه یافته، به سزای عمل زشتش رساندند. بنابر نقلی دیگر، زید بن حارثه و عمار یاسر پس از جست و جو، معاویه را در «جمّاء» (یکی از محله های مدینه) یافتند و به زندگی خائنانه اش پایان دادند.
پاسخ عمار به شبهه های یهودیان
دشمنان اسلام با روش های گوناگون می کوشیدند تا یاران رسول خدا(ص) را به تردید دچار سازند. یکی از ترفندهای منافقان و دشمنانی چون یهودیان این بود که می کوشیدند با طرح شبهه، در اعتقاد مسلمانان تزلزل ایجاد کنند. آورده اند پس از شکست مسلمانان در جنگ احد، شماری از یهودیان با عمار یاسر و حذیفه بن یمان دیدار کردند و به آنان گفتند:«آیا آنچه در جنگ احد بر سر شما آمد، ندیدید؟ این جنگ نشان داد که محمد(ص) پیامبر خدا نیست و جنگ او مانند جنگ دیگر فرمانروایانی است که گاهی شکست می خورند و گاهی پیروز می گردند. بنابراین، از چنین دینی [که سست و فاقد توان غیبی است] دست بردارید. آیا خسارت هایی که بر شما وارد شد، برای اینکه از ایمان و اسلام دست بردارید، کافی نیست؟»
حذیفه بن یمان با اینکه در شمار یاران باشخصیت و بزرگ پیامبر بود، با شنیدن این حرف ها ناراحت شد و در حالی که ایشان را لعن می کرد، از مجلس خارج شد. ولی عمار یاسر ماند و به شبهه ای که آنها مطرح کردند، این گونه پاسخ داد:«ای یهودیان، محمد(ص) در جنگ بدر به اصحاب خود وعده ی پیروزی داد؛ به شرط آنکه صبر و پایداری پیشه کنند. چون مسلمانان در آن جنگ پایداری کردند، پیروز شدند. در جنگ احد نیز پیامبر به شرط صبر و پایداری وعده ی پیروزی را داده بود، ولی گروهی از مسلمانان، لحظه ای دستور پیامبر خدا را نادیده گرفتند و از جنگ دست کشیدند و به آن شکست تلخ دچار شدند. اگر آنان از محمد پیروی می کردند، بدون تردید باز پیروز میدان بودند». یهودیان چون از پاسخ عمار غافل گیر شدند، به او گفتند:
«آیا [پیامبر] با پیروی افرادی مانند تو بر بزرگان قریش پیروز می شد، با اینکه ضعف و ناتوانی از ظاهر و امکانات ناچیز شما آشکار است؟ این شکست بدون تردید از کم شماری نیرو و امکانات جنگی تان بود، نه به سبب سرپیچی از پیامبرتان». عمار به آنان پاسخ داد:«سوگند به خدا، با پیروی از پیامبر بی شک به هدفمان می رسیم. خداوند توانا وعده داده است که هر کس از دستورهای وی پیروی کند، پیروز می شود و وعده ی خدا حق است».
وقتی عمار با عنایت پیامبر اکرم(ص) توانست به گونه ای معجزه آسا، سنگ بزرگی را که چند برابر وزنش بود، بردارد، برخی از یهودیان حاضر، به معجزه بودن این کار اعتراف کردند و همان جا ایمان آوردند. اما برخی باز بر عناد و انکار خود پای فشردند. عمار خواست با ایشان درگیر شود، ولی پیامبر اکرم(ص) فرمود:«ای عمار، خداوند می فرماید:"عفو و گذشت کنید تا خداوند فرمان خویش(جهاد) را بفرستد"
عمار در روز فتح مکه
عمار یاسر در جنگ های ذات الرقاع، جنگ خندق و فتح مکه نیز حضور داشت. ام سلمه می گوید:«در جنگ خندق(که در سال پنجم هجرت رخ داد)، عمار نزد پیامبر آمد. رسول خدا(ص) وقتی وی را دید، فرمود:"فرزند سمیه به دست گروهی ستمگر کشته می شود"».
در روز فتح مکه که سال هشتم هجرت رخ داد، پیامبر خدا عفو عمومی اعلام کرد و فرمود:«همه ی مردم در امان اند و نباید هیچ یک از مردم مکه کشته شوند».
به این ترتیب، به جز چند تن از مشرکان به دلیل خباثت و ستمگری بسیار، از عفو پیامبر بهره نبردند، همه بخشیده شدند. برخی افراد که پیامبر آنان را نبخشود، عبارت اند از:عبدالله بن خطل، عبدالله بن ابی سرح، مقیس بن صبابه، ام ساره و.... گروهی شمار این افراد را هشت مرد و چهار زن نوشته اند. بنابر برخی روایت ها، چهار تن از ایشان به دست حضرت علی(ع) کشته شدند. بنابر قولی، عبدالله بن خطل نیز که می خواست به کعبه پناهنده شود، به دست سعید بن حریث و عمار یاسر کشته شد و به گفته ی برخی، عمار به تنهایی او را به سزای عملش رساند.
فعـالیت های سیاسـی و مبارزاتـی
عمار در تمام جنگ ها و غزوات پیامبر (ص) و نیز (بیعت رضوان) حضور یافت. پس از رحلت آن حضرت, در میان کسانی بود که به خلافت و جانشینی ابوبکر اعتراض داشت و او را به واگذاری خلافت به اهل آن توصیه می نمود. بنا به نقل شیخ صدوق(ره)، از (مهاجران) سعید بن عاص, مقداد بن اسود, ابی بن کعب, عمار بن یاسر, ابوذر غفاری, سلمان فارسی, عبدالله بن مسعود و بریده بن خضیب اسلمی و از (انصار) ، خزیمه بن ثابت, ذوالشهادتین, سهل بن حنیف, ابوایوب انصاری و ابوهیثم بن تیهان در روز جمعه و به هنگام ایراد خطبه نماز توسط خلیفه اول, لب به اعتراض گشودند و عماربن یاسر خطاب به ابوبکر چنین گفت:
حقی را که خداوند برای جز تو قرار داده است, غصب نکن و اولین کسی نباش که دستور پیامبر خدا (ص) را نادیده می گیرد. خلافت را به اهلش واگذار تا در روز واپسین, رسول خدا (ص) را از خود خشنود گردانی.
حفـظ نظـام ، وظیفـه همگانـی
در عین حال, عمار در جنگ یمامه و جریان مسیلمه کذاب در زمان خلافت ابوبکر, حضور داشت و از کیان اسلام دفاع می کرد و در حالی که از ناحیه گوش به شدت آسیب دیده بود ، خطابه و رجز می خواند و دیگر رزمندگان اسلام را به ادامه نبرد تشویق می نمود.
وی در زمان خلافت عمربن خطاب از طرف خلیفه به فرمانداری کوفه منصوب گردید. عمر در عهدنامه اش خطاب به کوفیان نوشت که عمار از نجبای اصحاب پیامبر (ص) است، لکن پس از مدتی به دلیل نامعلوم ، او را از فرمانروایی عزل و به جای وی ابوموسی اشعری را گماشت.
روزی خلیفه از عمار پرسید:از این که تو را از مقامت عزل کردم، نرنجیدی؟ عمار پاسخ داد:
به خدا قسم! نه روزی که مرا به این سمت گماشتی, خرسند شدم و نه امروز که بر کنار کردی, رنجیده خاطر شدم!
وی در فتح مدائن ـ که در زمان خلافت عمر بن خطاب در سال شانزدهم هجری و به فرماندهی سعد بن ابی وقاص صورت گرفت ـ شرکت کرد و پس از فتح نیز بارها به آن جا سفر نمود.
عمار در زمان خلافت عثمان بن عفان ، زبانی پرخاشگر داشت و علنا به اقدامات و عملکردهای خلیفه انتقاد می کرد و خطاب به وی می گفت:
تو قریش را بر گردن مردم سوارکردی! هنگامی که خلیفه دستور تبعید ابوذر را صادر کرد, عمار بر وی خشمناک شد و نفرین کرد و به رغم این که مردم از بدرقه ابوذر غفاری منع شده بودند, به همراه علی (علیه السلام) و خاندان آن حضرت حضور یافت. بنا به گفته یعقوبی, عثمان تصمیم داشت تا عمار را نیز تبعید کند، اما بنی مخزوم که هم پیمانان او بودند, نزد علی علیه السلام رفته و از آن حضرت استمداد نمودند. امیرمومنان علیه السلام فرمود:
نمی گذاریم عثمان به میل خود رفتار کند.
عمار به خاطر همین روحیه انقلابی و پرخاشگر, مورد ضرب و جرح خلیفه و نگهبانان او قرار گرفت تا جایی که پهلویش شکست و به فتق گرفتار شد و از هوش رفت. او را به خانه ام سلمه همسر گرامی پیامبر (ص) آوردند. وقتی به هوش آمد، آب طلبید و وضو ساخت و نمازهای فوت شده به هنگام بیهوشی را به جا آورد. سپس چنین گفت:
خداوندا! تو را سپاس می گویم، این اولین باری نیست که در راهت شکنجه می شوم.
طایفه بنی مخزوم خشمگین نزد عثمان رفته و او را تهدید کردند که اگر عمار در اثر این ضربه از دنیا برود، جز به کشتن خلیفه آرام نخواهند گرفت.
عمار در زمان امام علی
وی در زمان خلیفه دوم, مدتی امارت و ولایت کوفه را عهده دار بود و در زمانِ مسئولیتش در این شهر, همچنان روحیه تواضع و اخلاص و ساده زیستی را حفظ کرد و کوشید تا از عدل و حق فاصله نگیرد. همین شیوه بر عده ای سنگین آمد و زمینه برکناری او را فراهم آوردند. پس از آن وی دوباره به مدینه برگشت و در کنار علی(علیه السلام) ماند و از دانش و کمالات او بهره گرفت.
عمار یاسر, در سنگر نهی از منکر, تلاشی چشمگیر داشت و در دوره خلیفه سوم نسبت به سوءاستفاده های وابستگان خلیفه از بیت المال انتقاد و اعتراض می کرد و به خاطر همین رفتارش مورد خشم دولتمردان قرار گرفت و آزارش دادند, چون حریف زبان صریح و حق گو و انتقادگر وی از انحرافات و خطاها نبودند.
عمار, معیار حق بود. رسول خدا(ص) فرموده بود:عمار با حق است و از آن جدا نمی شود. از این رو در بروز فتنه ها وقتی کار بر مردم مشتبه می شد, نگاه می کردند عمار در کدام طرف است, همان جبهه را جبهه حق می دانستند. در نبرد صفّین نیز, وجود عمار در میان لشکریان امیرالمؤمنین(علیه السلام) دلیلی بود بر اینکه این سو حق, و جبهه مقابل, باطل و ستمگر است.
عمار در دوران خلافت علی(علیه السلام) سالخورده بود, اما جواندل, با نشاط و پر تلاش بود. وی در دوران حکومت علوی, رئیس نیروهای انتظامی در مدینه شد. پس از فتنه گری های معاویه در شام و پیمان شکنی طلحه و زبیر و بروز زمینه های جنگ جمل و صفین, وی به همراهی امام حسن مجتبی(علیه السلام) مأمور تجهیز نیرو از شهر کوفه شدند.
در نبرد صفین, حماسه آفرینی های عمار در دفاع از جبهه حق و رسوا کردن نیروهای باطل بسیار چشمگیر بود. او در میدان نبرد, خطبه های شورانگیز می خواند و رزمندگان را به پیکار بی امان با متجاوزان و پیمان شکنان دعوت می کرد. خطابه های روشنگر او, به سپاه حق بصیرت بیشتری می داد. وقتی چشم او به پرچم عمروعاص افتاد, گفت:به خدا قسم, ما با این پرچم تاکنون سه بار جنگیده ایم و اینان در این جنگ هم هدایت شده نیستند و در همان کفر سابق به سر می برند.
عمار در زمان امام علی
شهادت عمار یاسر
عمار یاسر (ع) در «جنگ صفین» اجازه نبرد از امیرالمؤمنین گرفت. عمار احساس کرده بود که اینک زمان شهادت او رسیده است. عمار یاسر از امیرالمؤمنین سئوال کرد یا امیرالمؤمنین امروز همان روزی است که پیامبر برایم تعریف کرده است؟
امام عمار را در آغوش کشید و با او وداع کرد و آخرین توشه خود را - بنا بر پیش بینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ـ که شیر بود نوشید و ندا داد الیوم القی لاحبه محمدا و حزبه؛ امروز، دوستان، محمد و حزب او را دیدار میکنم.
او پس از نبردی دلاورانه سرانجام به شهادت رسید. شهادت عمار یاسر، گرچه در حضرت امیر و یارانش شدیداً اثر گذاشت و آنان را غمگین ساخت، ولی در تزلزل روحیه سپاه شام و رسوا نمودن معاویه هم بسیار مؤثر بود.
عمار یاسر، این شیرمرد شجاع، در 94سالگی به آستان پروردگارش عروج کرد و خطی از حماسه و ایمان و ولایت را برای همیشه، پیش روی رهروان حق باز کرد.
روزی که مالک اشتر با دسیسه معاویه در راه عزیمت به مصر شهید شد، معاویه پس از شنیدن این خبر گفت:علی بن ابی طالب دو دست داشت:یکی از آنها در جنگ صفین بریده شد و آن عمار یاسر بود؛ دست دیگرش امروز جدا گردید و آن مالک اشتر بود.
مرقد عمار یاسر در کشور سوریه در شهر «رقه» سمت راست دروازه قدیمی شهر که به دروازه باب علی(ع) مشهور است، واقع شده است.
در روایات آمده است که در جنگ صفین، عمّار پیش از شهادتش، بر اثر تشنگی زیاد آب طلبید،. مردی گفت:آب در اینجا نیست. در این هنگام پسر بچه ای به نام «راشد» شربتی از شیر برای او آورد، عمار به او گفت:«از دوستم رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود:آخرین ره توشه تو از دنیا قدحی از شیر است»، عمار شیر را نوشید و برای چندمین بار به دشمن حمله کرد تا اینکه دو نفر از نفرات دشمن به نام های «ابو العادیه الفزاری» و «ابن جون سکونی» به سوی عمار آمدند، اولی ضربتی سخت بر عمار زد که بر زمین افتاد و دومی سر از بدن عمار جدا کرد.
قـاتل عمـار
برخی قاتل وی را (عقبه بن عامر) دانسته اند و او کسی بود که در زمان زمامداری عثمان و به دستور وی عمار را تا حد فتق شکنجه کرد. اما بسیاری دیگر از مورخان, قاتل وی را (ابوغاذیه جهنی) دانسته اند. وی پس از آن که جریان بیعت (عقبه) را گزارش می کند و از رسول خدا(ص) روایت می کند که در آن روز فرمود:(همانا جان و مال مسلمانان محترم است و کسی حق ندارد خون مسلمانی را بریزد... پس از من کافر نشوید و خون همدیگر را نریزید...) می گوید:روزی در مسجد قبا از عمار بن یاسر, که در میان مردم مهربان بود, شنیدم اشاره به عثمان کرد و گفت:(او ، همان نعثل) است. من کینه عمار را به دل گرفتم و همان جا تصمیم گرفتم هرگاه بر وی دست یازم; او را از پای درآورم. در روز صفین در میان لشکریان معاویه و سپاهیان علی علیه السلام در حالی که سخت به مبارزه سرگرم بود, فرصت را غنیمت شمرده و در زمانی که کلاه آهنی اش از سرش افتاده بود, ضربتی وارد کردم و او را به قتل رساندم.
راوی سخن ابوغاذیه می گوید:مردی به گمراهی او ندیده ام. وی در حالی که سخنان رسول خدا(ص) را روایت می کند, باز تصمیم به قتل عمار می گیرد و او را می کشد!
ابوغاذیه در میان سخنان خویش اظهار تشنگی کرد. در ظرف بلورین آب آوردند, نپذیرفت. ظرف دیگری آوردند, آب را نوشید. مردی در آن جا حاضر بود; از حماقت وی شگفت زده شد و گفت:از نوشیدن آب در ظرف بلورین به خاطر رعایت ورع و تقوا پرهیز می کند; اما از کشتن عمار ابایی ندارد!!
پس از کشته شدن عمار, مردی از اسبش به پایین آمد و سر او را از تنش جدا کرد. ابوغاذیه با آن شخص در این که کدام یک قاتل اویند, به نزاع پرداخت. هرکدام می گفتند:من قاتل اویم. عمروبن عاص با شنیدن سخنان آنان گفت:به خدا قسم! در جهنم رفتن نزاع دارند. وقتی معاویه سخن عمروبن عاص را شنید, بر آشفت و گفت:چه کاری است می کنی؟ گروهی به خاطر ما خود را به کشتن می دهند و تو این گونه سخن می گویی؟! عمروبن عاص پاسخ داد:به خدا سوگند! این چنین است; ای کاش بیست سال پیش از این مرده بودم!